کد مطلب:35494 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:160
ای كه دستت می رسد كاری بكن، محیط است دادار بر كائنات به عزمش شتابنده و سر به راه به بازیچه دنیا ندارد به پا اگر فرصتی داده، بر آدمی چنین است چون راه و اینست كار به پیش است پیری و درماندگی غریزه به پیری ز جان دور گشت به پیری شوی سست و مانی ز كار شما را خبر هست یزدان پاك نمی خواست سرگشته باشد بشر كه هستند بر نیكویی رهنما صلای هدایت زده بر جهان به ویژه محمد (ص) كه خود خاتم است به قرآن كه شد حجت كردگار به توحید یزدان و روز معاد كه خود بندگان از سیاه و سپید نسازد تبهكار از آن گذر پیمبر به تبلیغ دین، باوفا تو هم ای مسلمان ز صدق و صفا [صفحه 122] نخستین نگردید گرد ستم ز غفلت درآیید و نامی شوید دوم آنكه هرگز عنان هوس لجام چنین اسب گر شد رها سوم آنكه هرگز نگیری گناه شود شرم، از دیده ی باحیا چهارم شما بندگان خدا اطاعت ز فرمان او درخور است نه گردیست بر دامن كبریا كه مغبون نبوده است بازارگان كسی بوده مغبون به دنیا یقین مباشید خود عبرت دیگران ریاكار مشرك بود خودنما خدایی نوین برده در سجده گاه مصاحب مشو با هوسران پست بدانسان كه منفور باشد دروغ بپرهیز زنهار سخت از حسود حسد چون كشد شعله در جسم و جان مبادا كه با كینه ی دیگری به بدخواهی كس مبادا قدم مكن رشته آرزو را دراز [صفحه 123]
«فلیعمل العامل منكم فی ایام مهله»
ز اسرار آگاه و قائم به ذات
همه آفرینش چو خورشید و ماه
نكرده عبث آدمی، كدخدا
كند آزمایش مر او را همی
بدانید یك سر نماند بهار
شود سرد و افسرده این زندگی
همه موی مشگین چو كافور گشت
شود سرد و بی رنگ آن روزگار
نخواهد كسی در جهالت، هلاك
رسولان فرستاد زین رهگذر
چراغ هدایت به راه شما
كه بر راه آیند گمگشتگان
به پیغمبران هم چنویی كم است
كه تكمیل از او شد شریعتمدار
بدین گونه راه شریعت نهاد
بدین رشته گیرند دست امید
نه خود جای عذر است بر خیره سر
فداكار كرد این وظیفه ادا
چنین پاك می دار اندیشه را
كه عمر ستمكار گردیده كم
به درگاه یزدان گرامی شوید
مكن سست و خود را به فریاد رس
سوارش درافتد همی جابجا
سبك، زآنكه باطل كند رسم و راه
دگر باره انسان نماید خطا
پرستید یزدان به صدق و صفا
كه یزدان به جان خصم عصیانگر است
اگر بنده گردید عصیانگرا
اگر برده خود از تجارت، زیان
كه از دست او رفت ایمان و دین
بگیرید عبرت خود از این و آن
چو بگزیده غیری بجای خدا
ریاكار و وجدان او شد گواه
دگر با دورویان نباید نشست
بگیرد دل از راستگویان، فروغ
حسد كار بدبخت عابد نبود
بسوزاند از بیخ، ایمانتان
شبی را به عمری به سر آوری
گذاری، كه بدخواه گردد دژم
كه شد آرزومند اندر نیاز
صفحه 122، 123.